نقد مقاله ی « بررسی جريان حکميت از منظری ديگر » - جواد علاءالمحدثین



پیرو کلام امیرعوالم خلقت اعرف الحق تعرف اهله

نقد مقاله ی « بررسی جريان حکميت از منظری ديگر » - جواد علاءالمحدثین

نقد مقاله ی « بررسی جريان حکميت از منظری ديگر » - جواد علاءالمحدثین

فصلنامه ی ندای اسلام(سال هشتم و نهم - شماره 32 و 33 زمستان 86 و بهار 87) مقاله ای با عنوان «بررسی جریان حکمیت از منظری دیگر» به چاپ رسانید ، که نویسنده ی آن به بازبینی مسئله حکمیت در جنگ صفین، به ویژه نقش دو حَکم تعیین شده، یعنی « ابو موسی اشعری» و « عمرو بن عاص» پرداخته است .
نویسنده در این مقاله ادعا می‌کند «بسیاری از نویسندگان و مورخان در مورد حقیقت این جریان دچار سردرگمی شده و با اعتماد بر روایات ضعیف و غیرقابل اعتبار، چهره‌ای ناخوشایند از این دو، به تصویر كشیده‌اند، یعنی ابوموسی اشعری را به ضعف رأی و فریب خوردن و عمرو بن عاص را به فریبكاری متهم ساخته‌اند.»

سپس گزارش می‌کند :
« كمتر كتاب تاریخی ‌است که به سبب نقل روایاتِ [به زعم وی] موضوع و ساختگی، عمرو بن عاص را به فریبكاری متهم نكرده باشد.» در جای دیگر رویکرد خود به مسئله ی حکمیت را چنین توصیف می‌کند که این مقاله « در پرتو روایات صحیح و مورد اعتماد محققان برجسته تاریخ اسلام و اهل‌سنت» جمع آوری شده است .
ما در این نوشتار، در صدد هستیم تا رویکرد این مقاله ی به حقایق «جنگ صفین» و «حکمیت» و هم چنین صحت ادعای نویسنده در استفاده از روایات صحیح را مورد بررسی و نقد قرار دهیم .
خلاصه ی مهم ترین مطالب مطرح شده در مقاله
نویسنده در این مقاله آورده است :
پس از حکومت یافتن حضرت علی (علیه السلام) مردم شام از بیعت با ایشان سرباز زدند و گفتند: حضرت علی (علیه السلام) اول از قاتلان خلیفه سوم قصاص بگیرد، سپس ما با او بیعت می‌كنیم. حضرت علی (علیه السلام) خواسته مردم شام و معاویه را بهانه‌ای برای نافرمانی و عدم بیعت می‌دانست. لذا با هدف الزام معاویه و هوادارانش به اطاعت از خود، با سپاهی به سوی شام روانه شد...
نبرد میان دو سپاه در ماه ذی‌الحجه سال سی و شش هجری با درگیری‌های موردی و جنگ‌های پراكنده آغاز گردید ... اول ماه صفر مرحله دوم جنگ آغاز شد و تا روز جمعه دهم صفر ادامه پیدا كرد. سخت‌ترین رویارویی میان سپاهیان دو طرف، در روز پنجشنبه نهم و شب جمعه دهم ماه صفر روی داد و آن شب را لیله ‌الهریر [شب زوزه] نامیدند.
به دنبال ایجاد نگرانی از ادامه کشته شدن افراد دو سپاه، معاویه رو به سپاهیانش كرد و گفت: «قرآن‌ها را بر نیزه‌ها بسته و بالا ببرید.» و موضوع حکمیت را طرح کرد .
در این جا ادعا می کند :
حضرت علی (علیه السلام) به درخواست آنها مبنی بر توقف جنگ و خونریزی پاسخ مثبت داد .
و همچنین وی مدعی است که :
آن حضرت به حکمیت رضایت داد اما آشوب‌طلبان به استمرار جنگ صفین بسیار اصرار می‌كردند لذا چاره‌ای ندیدند جز این‌كه علیه حضرت علی دست به شورش بزنند و با طرح مقوله «لاحكم الا لله» شكاف جدیدی را به نام «خوارج» در میان امت اسلامی ایجاد كنند .
ایشان سپس می نویسد :
با طرح موضوع حكمیت، جنگ صفین عملاً پایان یافت ... دو طرف به توافق رسیدند ‌كه از هر طرف یك نفر مذاكره ‌كننده‌ی ارشد، ... به عنوان حكم انتخاب گردند تا در مورد حل بحران پیش آمده و پایان دادن به جنگ و اختلاف، به گفت‌وگو و مذاكره بپردازند و بر سر آنچه كه به خیر و مصلحت مسلمانان است‌ به توافق برسند .
نویسنده سپس با اشاره به انتخاب ابوموسی اشعری و عمرو بن عاص به عنوان حكم، درباره ی انتخاب ابوموسی مدعی شده :
برخلاف آنچه در بسیاری از كتب تاریخی شایع است [این انتخاب] بنا به تحمیل خوارج بر حضرت علی (علیه السلام) نبوده است، زیرا خود آنها از مخالفین سرسخت پذیرش حكمیت بودند و به همین علت نیز در مقابل حضرت علی موضع گرفتند و ایشان را تكفیر كردند .
نویسنده درادامه، به تفصیل شرح می‌دهد که دوحَکم، برای تعیین سرنوشت خلافت چه تصمیماتی گرفتند و نتیجه‌ی این تصمیم گیری به کجا انجامید .
البته ما ثابت خواهیم کرد که به شهادت اسناد تاریخی و برخلاف ادعاهای یاد شده، امیرالمؤمنین (علیه السلام) ، بر نیزه کردن قرآن‌ها را دسیسه و مکر می‌دانستند و با توقف جنگ و قبول حکمیت موافق نبودند، اما جمع کثیری از افراد سپاهِ ایشان فریب خوردند و با خشک مغزی، بر قبول پیشنهاد معاویه و سپس بر انتخاب ابو موسی اشعری اصرار ورزیدند. خوارج همان کسانی بودند که وقتی اشتباه خود در موارد اخیر را دریافتند، آن را با اشتباه دیگری ادامه دادند و با آن که خود، مقصر شکل‌گیری جریان حکمیت بودند، با مشاهده‌ی نتیجه‌ی شوم حکمیت، مقابله و مواجهه با امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در پیش گرفتند .
در این مقاله به طور کلی جهت گیری مباحث ، در راستای تبرئه‌ی معاویه و حکمین، در ی مقدمات و پیشامدهای جنگ صفین است. تبرئه ی آنان از برپا کردن و ادامه ی جنگ که یکی از آثار سوء آن، کشته شدن هزاران مسلمان و دیگری، شکل گرفتن توطئه‌ای شوم و بنیان برانداز در جریان حکمیت بود. ما درادامه به طرح و نقد این مباحث خواهیم پرداخت .
نکته ی بسیار مهم در این مقاله
نویسنده  ی این مقاله در چندین فراز تصریح می کند که معاویه، مبانی تعیین حضرت علی (علیه السلام) به عنوان خلیفه را کاملاً قبول داشته و اعتراضش تنها پیرامون خونخواهی خلیفه ی   سوم ! و عدم اقدام حضرت علی (علیه السلام) در این باره بوده است. نویسنده در جاهای مختلف از این مقاله مکرر بر این مطلب تأکید نموده است. به این فرازها توجه فرمایید :
نباید فراموش كرد در آن شرایط كه جلسه ی حكمیت در أذرَح در حال برگزاری بود، خلیفه ی مسلمین تنها امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب رضی‌الله‌عنه بود .
هم چنین :
معاویه نه مدعی احراز مقام خلافت بود، نه خود را در مقام امیرالمؤمنین نهاده بود و نه اتباع و هوادارانش با او به عنوان امیرالمؤمنین بیعت كرده بودند .
و نیـــز :
دو طرف نزاع و اختلاف هر دو خلیفه و امیرالمؤمنین نبودند، بلكه یك طرف نزاع حضرت علی خلیفه و امیرالمؤمنین بود كه اكثریت مسلمانان با او بیعت نموده و عده‌ای هم .. بیعت با او را مشروط به مجازات شورشیان گردانیده بودند .
همچنین می نویسد :
معاویه در مورد اهلیت و شایستگی حضرت علی برای مقام خلافت اعتراضی نداشت، و به خود به عنوان جایگزینی برای حضرت علی نگاه نمی‌كرد، بلكه انتقادش در مورد پاره‌ای از تصمیم‌گیری‌های حضرت علی بود .
شهادت عمار یاسر در صفین، و نگاه نویسنده ی مقاله
یکی از مهم ترین فرازهای مقاله ی مورد بحث ، آن جا است که نویسنده ، ضمن طرح این ادعا که قصد معاویه و مردم شام، از شرکت در نبرد صفین و خودداری از بیعت با حضرت علی (علیه السلام) ، خونخواهی عثمان بوده؛ می نویسد :
یكی دیگر از اتفاقاتی كه در جنگ صفین رخ داد و به روشن شدن موضع درست از نادرست و پایان یافتن جنگ كمك كرد، شهادت صحابی جلیل‌‌القدر ، حضرت عمار بن یاسر به دست سپاهیان شام بود... شهادت حضرت عمار اتفاق افتاد، و در پرتو حدیث نبوی: «تقتلك الفئةالباغیة» تو به دست گروه عصیانگر و سركش كشته می‌شوی . برای همگان روشن شد كه حق با حضرت علی رضی‌الله‌عنه بوده است و همه باید با ایشان بیعت و از ایشان پیروی می‌كردند. این اتفاق و روشن شدن موضع حق، ادامه نبرد را بی‌معنا كرد و همه را به تلاش برای پایان دادن به نبرد ترغیب كرد، و در چنین شرایطی موضوع حكمیت مطرح گردید و پذیرفته شد .
سؤالی مهم از نویسنده ی مقاله
همان طور که مشاهده فرمودید نویسنده ی این مقاله، تمام انگیزه ی معاویه و شامیان در جنگ صفین را، خونخواهی خلیفه سوم! و اعتراض به موضع حضرت علی (علیه السلام) در این باب دانسته و تصریح می کند که « خلیفه ی مسلمین تنها امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب رضی‌الله‌عنه بود.» از طرفی می گوید « معاویه و سپاه شام بیعت با حضرت علی را مشروط به مجازات شورشیان گردانیده بودند. » و از سوی دیگر تصریح می کند که در پی شهادت جناب عمار یاسر «برای همگان روشن شد كه حق با حضرت علی رضی‌الله‌عنه بوده است و همه باید با ایشان بیعت و از ایشان پیروی می‌كردند.»، پس برای ایشان آشکار است که لااقل پس از شهادت جناب عمار یاسر، یک وظیفه ی مشخص در مقابل معاویه، عمروعاص و همه سپاهیان آنان قرار داشته، و آن بیعت با امیرمؤمنان حضرت علی (علیه السلام) است .
برای وی تردیدی وجود ندارد که موضع شامیان و قرار گرفتن آنان در برابر امیرمؤمنان حضرت علی (علیه السلام) ، به تصریح رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلّم) مصداق بغی و تجاوزگری است . متجاوزان، پس از روشن شدن این که در موضع باطل قرار دارند، یک وظیفه ی به غایت بدیهی داشتند، یعنی دست کشیدن از تجاوزگری، تسلیم شدن در برابر خلیفه ی مسلمانان و بیعت با ایشان .
پر واضح است که هر اقدام دیگری غیر از این، ادامه تجاوزگری و ایستادن در برابر سخن قطعی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلّم) خواهد بود.پس، این که سپاه شام، تکیه بر انجام حکمیت داشته اند، از اساس کاری غلط، نا به جا و باطل و پافشاری بر همان موضع «بغی» و تجاوزگری بوده است. لذا باید پرسید : نویسنده ی مقاله چه اصراری بر دفاع از باطل و تجاوزی دارد که خود معترف است سخن قطعی رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلّم) بر بطلان آن دلالت دارد ؟!
تأکید بزرگان اهل سنت بر «حدیث قتل عمار»
حدیث قتل عمار مسئله ای نیست که تنها مورد توجه نویسنده ی این مقاله قرار گرفته باشد. بلکه این حدیث، در منابع متعدد اهل سنت و در رأس آنها ، در صحیحین آمده است [1].
ما در این جا عبارات برخی از علمای اهل تسنن در این باب را، به نقل از منابع معرفی شده از سوی خود نویسنده ی مقاله[2] یعنی أسمی المطالب فی سیرة أمیرالمؤمنین علی بن أبی‌طالب و تحقیق مواقف الصحابه یادآور می شویم:
مؤلف کتاب نخست، از قول ابن عبدالبر نقل می کند:
تواترت الآثار عن النبي أنه قال:«تقتل عمارا الفئة الباغية»، وهذا من إخباره بالغيب و إعلام نبوته، و هو من أصح الأحاديث[3]
نقلیات از پیامبر به تواتر رسیده است که فرمود: «عمار را گروه متجاوز می کشند.» و این از موارد خبردادن ایشان از غیب و نشانه های نبوت آن جناب و از صحیح ترین احادیث است.
وی سپس تصریح ذهبی را نقل می کند مبنی بر این که « حدیث قتل عمار متواتر است.»[4]
هر دو کتاب، از ابن حجر عسقلانی نقل می کنند که :
در این حدیث، نشانه روشنی از نشانه های نبوت، و فضیلت آشکاری برای علی (علیه السلام) و عمار ، و ردّی بر ناصبیانی است که گمان کرده اند علی (علیه السلام) در جنگ هایش، بر صواب نبوده است .[5]
و هم چنین از او نقل شده :
حدیث «تقتل عمارا الفئة الباغية» بر این دلالت دارد که علی (علیه السلام) در آن جنگ ها برصواب بود ، زیرا یاران معاویه عمار را کشتند .[6]
ابن کثیر می گوید :
با کشته شدن عمار به دست اهل شام، سرّ آن چه پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلّم) خبر داده بود که «او را گروه تجاوزگر می کشند.» روشن؛ و آشکار شدکه علی بر حق و معاویه متجاوز است ...[7]
ابن تیمیه می نویسد :
این حدیث دلالت بر صحت امامت علی و وجوب اطاعت او دارد، و [هم چنین دلالت دارد] بر این که دعوت کننده به اطاعت او به بهشت دعوت می شود و دعوت کننده به جنگ با او ـ هرچند اجتهاد نموده باشد ـ به آتش دعوت می شود.[8]
همچنین در تحقیق مواقف الصحابه از ابن عربی نقل شده که، پس از استناد به این حدیث نبوی ، می نویسد:
علی (علیه السلام) امام ، و هر کس بر او خروج کرد، متجاوز و جنگیدن با این متجاوزین، تا جایی که به حق تسلیم شوند، واجب بود.[9]
جالب این که مؤلف أسمی المطالب فی سیرة أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب نیز سخن سعيد حوى در این باب ـ وجوب جنگیدن در کنار حضرت علی (علیه السلام) ـ را بازگو کرده و به نقل از وی می نویسد :
پس از کشته شدن عمار، که نصوص اثبات کننده بر« متجاوز بودن قاتل او» وارد شده بود، برای کسانی که تردید داشتند، آشکار شد که علی (علیه السلام) برحق، و جنگیدن همراه او واجب است، به همین دلیل عبدالله بن عمر از تخلف خود، چنین تعبیر کرده که به واسطه این تخلف [ از جنگیدن همراه حضرت علی (علیه السلام) و در مقابل سپاه معاویه] تأسف می خورد، و این نبوده مگر بدین دلیل که او واجبی را ترک کرده و آن « یاری امام برحق، علیه خروج کنندگانِ به ناحق بر وی» بوده است، چنان که فقها بر وجوب این کار فتوا داده اند .[10]
سخن اخیر ، همان است که ما بر آن تأکید نمودیم. همان طور که ملاحظه فرمودید پس از شهادت عمار یاسر، هیچ ابهامی باقی نماند که تنها وظیفه ی همه مسلمانان، پیوستن به امیرالمؤمنین حضرت علی (علیه السلام) و جنگیدن در کنار آن حضرت، علیه متجاوزان بوده است .
بنابراین ماجرای حکمیت، هر طور که بوده باشد، و نقش عمروعاص در آن به هر شکل که ترسیم گردد ، حتی اگر به دور از حیله و خیانت دانسته شود ، از اساس قابل دفاع نیست.
دفاع از حق‌ستیزان
علیرغم آن که نویسنده ی مقاله ، به این حقیقت مسلّم ، اعتراف دارد که سپاه شام در نبرد صفین «باغی» بوده اند ، اما تلاش کرده تا آنان راتبرئه کرده و حق طلب، جلوه دهد . او می نویسد :
این اتفاق [شهادت عماریاسر] و روشن شدن موضع حق، ادامه نبرد را بی‌معنا كرد و همه را به تلاش برای پایان دادن به نبرد ترغیب كرد، و در چنین شرایطی موضوع حكمیت مطرح گردید و پذیرفته شد.
اما گزارش های تاریخی که مورد تأیید نویسنده نیز قرار دارد، خلاف این را نشان می دهد. ایشان در بخشی از مقاله ی خود، نقلی از مصنف ابن أبی شیبه و مسند احمد درباره چگونگی ماجرای حکمیت را ، روایت معتبر قلمداد، و بخشی از آن را نقل کرده است.
در بخشی از همین نقل، از قول ابووائل چنین آمده[11]:
لما استحر القتل في أهل الشام بصفين اعتصم معاوية وأصحابه بجبل فقال عمرو بن العاص أرسل إلي علي بالمصحف فلا و الله لا يرده عليك
در صفین، هنگامی که کشته دادن اهل شام شدت گرفت، معاویه و یارانش، به کوهی پناه بردند، پس عمرو بن عاص گفت قرآنی را [به نشانه ی درخواست آتش بس] نزد علی بفرست که به خدا قسم رد نخواهد کرد.
در ادامه ی نقل آمده که همین ماجرا به آتش بس میان دو سپاه انجامید. ضمناً این نقل در منابع متعدد دیگری از قبیل فتح الباری، سنن نسائی، مجمع الزوائد، مسند أبی یعلی نیز آمده است.
از سوی دیگر نویسنده، خود در ضمن همین مقاله آورده :
سخت‌ترین و خشن‌ترین رویارویی میان سپاهیان دو طرف در روز پنجشنبه نهم و شب جمعه دهم ماه صفر روی داد ... در طول یك نبرد سخت و فرسایشی، هزاران نفر كشته و زخمی شدند و خوف آن می‌رفت كه هر دو سپاه تا آخرین نفراتشان به نبرد ادامه دهند و بجز زنان و كودكان كسی زنده نماند. اظهار این خوف ابتدا بر زبان اشعث بن قیس رئیس قبیله كِنده جاری شد .
سپس می نویسد :
خبر اظهارات اشعث‌ بن قیس به معاویه رسید ، و وی گفت :
قسم به پروردگار كعبه ! او درست می‌گوید. اگر این روند ادامه پیدا كند، همه مردان جنگی دو طرف كشته خواهند شد ... سپس رو به سپاهیانش كرد و گفت : قرآن‌ها را بر نیزه‌ها بسته و بالا ببرید.
بنابراین، هم اظهارات نویسنده و هم مدارکی که وی ارائه و بر اعتبارش تأکید نموده، نشان می دهد که علت « قرآن‌ بر نیزه‌ها کردن» سپاه شام، شدت گرفتن جنگ و کشته دادن زیاد بوده، که عرصه را بر آنان تنگ کرد، نه دریافتن این که بر اساس فرموده رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلّم) ، آنان بر باطل و متجاوزند. پس چرا وی در تلاشی دیگر برای تبرئه کسانی که بر اساس بغی و تجاوزگری، جنگی با هزاران کشته راه انداختند، این گونه می گوید که:
[شهادت عمار یاسر] و روشن شدن موضع حق، ادامه نبرد را بی‌معنا و همه را به تلاش برای پایان دادن نبرد ترغیب كرد.
اجتهاد معاویه
البته در عقیده اهل تسنن ، بحث اجتهاد به شکلی خاص و بسیار گسترده مطرح است، که اکنون درصدد پرداختن به آن نیستیم ، ولی این مقدار باید گفت که ، حتی این موضوع نیز نمی تواند اصرار سپاه شام بر عدم تبعیت و امتناع از بیعت با حضرت علی (علیه السلام) ، پس از شهادت عمار یاسر را توجیه کند. چون ، اگر ادعا شود معاویه و اصحاب او در تشخیصی که آنان را در صفین، رو در روی خلیفه ی وقت حضرت علی (علیه السلام) قرار داد، اجتهاد کرده بودند، خواهیم گفت : پس از شهادت عماریاسر، دیگر جای تردیدی برای هیچ کس نماند که آنان خطاکار و تجاوزگرند .
حتی با فرض قبول نظریه ی اجتهاد، پس از روشن شدن خطا ، مجتهد نمی تواند بر آن اصرار ورزد، آن هم، در جایی که معلوم شده رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلّم) اجتهاد او را تجاوزگری شمرده است.
و اما این که برخی نقل کرده اند که معاویه در برابر حدیث پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلّم) گفت: «آیا ما عمار را کشتیم یا آنانی که او را از خانه و شهر خود بیرون کشیده و با خود به اینجا آورده اند؟»[12]؛ بی مبناتر از آن است که بخواهیم درباره اش بحثی کنیم. به نظر می رسد که نویسنده ی این مقاله نیز سخن فوق را کم ارزشتر از آن دانسته که حتی نقل کند.
جا دارد پاسخ حضرت علی (علیه السلام) را به نقل از قرطبی، فقیه و مفسر مشهور اهل تسنن، ذکر کنیم ؛ او می نویسد:
« و قد أجاب علي رضي الله عنه عن قول معاوية بان قال : فرسول الله (صلی الله علیه وآله وسلّم) و سلم اذن قتل حمزه حين أخرجه و هذا من علي رضي الله عنه إلزام، لا جواب عنه و حجة، لا اعتراض عليها »[13]
« و علي رضي الله عنه پاسخ معاویه را چنین داد که [اگر آن چه او ادعا کرده مبنی بر این که ما قاتل عمار هستیم، صحیح باشد] پس رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلّم) حمزه را کشت، چرا که او را به جنگ [احد] برد. و این سخن علي رضي الله عنه اتمام حجت با معاویه بود، نه [فقط] پاسخ به وی و حجتی بود که، هیچ ردّ و انکاری برنمی دارد.»
گمان نمی شود، کسی بتواند ادعا کند که عمروعاص چند ماه پس از شهادت عماریاسر، وقتی در جلسه ی حکمیت حاضر شد، بر این باور بوده که قاتل عمار و مصداق سخن رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلّم) در عبارت :«تقتل عمارا الفئة الباغية» حضرت علی (علیه السلام) بوده است.
پس دفاع از تجاوزگری، چرا؟
عدم اکتفای معاویه و عمروعاص به جنگ صفین
لازم است یادآور شویم که معاویه و عمروعاص، حتی پس از فروکش کردن آتش صفین، باز هم قویاً به مخالفت همه جانبه با حضرت علی (علیه السلام) ادامه دادند. از جمله اقدامات آنان، جنگیدن با حاکم منصوب از سوی آن حضرت در مصر یعنی محمد بن أبی بکر ، در سال 38 هجری بود ، که از قضا به فرماندهی عمروعاص در گرفت و به کشته شدن محمد بن أبی بکر منجر شد.
تفصیل این ماجرا در همه ی منابع تاریخی و از جمله کتبی که نویسنده ی مقاله، به عنوان منابع اصلی ذکر کرده، گزارش شده است.[14]
اکنون به تفصیل آن ماجرا کار نداریم، تنها این سؤال را مطرح می کنیم که نویسنده ی مقاله که خود معترف است:
با شهادت حضرت عمار در پرتو حدیث نبوی: «تقتل عمارا الفئة الباغية» برای همگان روشن شد كه حق با حضرت علی رضی‌الله‌عنه بوده است و همه باید با ایشان بیعت و از ایشان پیروی می‌كردند.
چگونه از کسانی دفاع کرده که نه تنها با حضرت علی (علیه السلام) بیعت نکرده و از ایشان پیروی نكردند، بلکه حتی در فرصتی دیگر با آن حضرت جنگیدند؟
تخطی از عقیده ی اهل تسنن در باب حرمت مخالفت با خلیفه
از طرف دیگر ، موضع گیری صورت گرفته در این مقاله، صرف نظر از اشکالات یاد شده، در تعارض کامل با عقیده ی قطعی اهل تسنن در باب حرمت مخالفت با خلیفه، هست.
حافظ نووی در شرح صحیح مسلم، در ذیل روایتی می نویسد:
معنای حدیث آن است که با والیان امر در ولایتشان مخالفت نکنید و بر آنان اعتراض ننمایید، مگر این که از ایشان کار خلاف قطعی، که می دانید با اصول اسلام تعارض دارد، ببینید، پس اگر چنین مواردی مشاهده کردید مخالفت نمایید و در هر شرایطی، حق را بگویید.
وی سپس می افزاید :
اما قیام علیه آنان و جنگیدن با ایشان، به اجماع مسلمانان حرام است، گرچه اهل گناه و ستمگر باشند، و احادیث به فراوانی در این معنا وارد شده و اهل سنت اجماع دارند که سلطان با فسق برکنار نمی شود.[15]
ابن حجر عسقلانی در فتح الباری از قول ابن بطال نقل می کند :
فقها بر وجوب اطاعت حاکمی که غلبه یافته و جهاد کردن همراه او، اجماع دارند و بر این که اطاعت او بهتر از خروج بر او است که این کار موجب حفظ خون ها و آرامش اجتماع خواهد شد.
وی در ادامه می نویسد :
از این حکم، تنها موردی را استثنا کرده اند که از حاکم «کفر صریح» صادر شود، که در آن حال، اطاعتش جایز نیست و جهاد بر علیه او، برای کسی که بتواند، واجب است.[16]
این نمونه ای از تاکیدات بزرگان اهل سنت، و ادعای اجماعی است که بر «حرمت خروج بر حاکم وقت» صورت گرفته، حتی اگر آن حاکم فاسق و ظالم باشد، و با این قید که صرفاً «حاکم غالب» باشد و نه حتی منتخب و مشروع.
با وجود چنین تصریحاتی ، چگونه نویسنده ی مقاله با وجود اقرار به این که «یك طرف نزاع [صفین] حضرت علی، خلیفه و امیرالمؤمنین بود.» ، به دفاع از کسانی می پردازد که ضمن خروج بر خلیفه ی برحق، موجب کشته شدن هزاران مسلمان شدند؟!!
تحریف موضع حضرت علی (علیه السلام) در باب مسئله ی حکمیت
نویسنده ی مقاله ادعا می کند که حضرت علی (علیه السلام) از ابتدا موافق توقف جنگ و برقراری حکمیت بودند و می نویسد:
حضرت علی (علیه السلام) به درخواست آنها مبنی بر توقف جنگ و خونریزی پاسخ مثبت داد.» اما « آشوب‌طلبان و كسانی كه در قتل خلیفه سوم و همچنین دامن زدن به جنگ جمل دست داشتند، به استمرار جنگ صفین نیز بسیار اصرار می‌كردند ... به همین خاطر وقتی دیدند كه مردم شام مصاحف را بالا بردند ... وحشت‌زده شده و تمام تلاش خود را به كار بستند تا حضرت علی (علیه السلام) را از تصمیمش منصرف كنند. ولی جنگ متوقف شده بود و كاری از دست آنها بر نمی‌آمد، لذا چاره‌ای ندیدند جز اینكه علیه حضرت علی رضی‌الله ‌عنه دست به شورش بزنند و با طرح مقوله «لاحكم الا لله» شكاف جدیدی را به نام «خوارج» در میان امت اسلامی ایجاد كنند.
ایشان در ادامه می نویسد:
شگفت اینجاست كه مورخان به این رفتار آشوب‌طلبان و قاتلان خلیفه سوم، آن هم در این مرحله ی حساس، كه منجر به شكل‌گیری خوارج گردید، زیاد توجه نكرده‌اند.
همچنین می نویسد:
اما روایت ابومخنف ، كه در آن ذكر شده است: « حضرت علی (علیه السلام) ابتدا پیشنهاد مردم شام را مبنی بر حكمیت قرآن نپذیرفت و سپس بر اثر فشار گروهی كه بعداً به خوارج مشهور شدند، آن را پذیرفت.» قطع‌نظر از ضعف در سند، با مقام شامخ حضرت علی (علیه السلام) سازگاری ندارد، و با وجود روایاتی كه با سند صحیح و توسط راویان موثق روایت شده است، اعتباری ندارد.
نقد و بررسی
واقعیت تاریخی این است که حضرت علی (علیه السلام) از ابتدا با توقف جنگ و اجرای حکمیت، مخالف بودند اما تحت فشار اکثریت سپاه خود، بدان تن دادند. پس از آن که حکمین، در مأموریت خود، از وظایف مقرر تخطی کردند و در تصمیم گیری نسبت به امر خلافت وارد شدند، آن گاه بود که خوارج با شعار «لاحكم الا لله» به مخالفت با این موضوع پرداخته و حضرت علی (علیه السلام) را تحت فشار گذاشتند که باید جنگ با معاویه را از سر بگیرد، اما آن حضرت که به هر تقدیر، آتش بس یک ساله را پذیرفته بود، حاضر به نقض عهد نشد، و این امر به لجاجت خوارج و نهایتاً جنگ نهروان منجر گردید.
در مقام ردّ ادعاهایی که در بالا مطرح شد ، باید گفت :
اولاً: روایاتی که حکایت از « عدم قبول حکمیت از سوی حضرت علی (علیه السلام) » دارد، بسیار فراتر از نقل ابومخنف است .
به عنوان نمونه، در انساب الاشراف به نقل از شعبی، درباره ی واکنش سپاهیان امیرالمؤمنین (علیه السلام) نسبت به قبول حکمیت ، ذکر شده که اکثریت آنها طرفدار حکمیت، و اقلیتی در حدود چهارهزار نفر مخالف آن بودند. شعبی سپس می گوید :
گروه مخالف نزد حضرت علی (علیه السلام) آمدند و گفتند: «به جنگ برگرد.» و علی دوست داشت که همین کار را بکند... علی (علیه السلام) به کسانی که خواهان ادامه جنگ بودند فرمود: « ای جماعت! مخالفت یاران خود را مشاهده می کنید و شما جمعیتی اندک در میان جمعی کثیر هستید که اگر به جنگ برگردید، برخورد آن اکثریت با شما، سخت تر از برخورد سپاه شام با شما خواهد بود، پس اگر آنان با اهل شام بر علیه شما هم دست شوند، شما را نابود خواهند کرد. به خدا قسم من به آن چه انجام شد [حکمیت] راضی نبودم و نمی خواستم چنین شود، اما من از ترس بر [جان] شما، نظر اکثریت را پذیرفتم. [17]
ملاحظه می شود که بر اساس این نقل ، حضرت علی (علیه السلام) مخالف با حکمیت بود، ولی جمعیتی که اکثریت سپاه ایشان را تشکیل می دادند، موافق آتش بس و برقراری حکمیت بوده اند. حضرت، شدت جانبداری آن اکثریت سپاه خود از حکمیت را، چنین ترسیم می فرماید که اگر، طرفداران ادامه جنگ و مخالفان حکمیت بخواهند بر این رأی پافشاری کنند، آن اکثریت سپاه ، بیش از سپاه شام، بر این اقلیت سخت خواهند گرفت، و با سپاه معاویه همدست خواهند شد تا اقلیت را از پا درآورند. حضرت ضمن تصریح بر مخالفت خود با حکمیت، علت پذیرش آن را حفظ جان سپاهیان خود از گزند موافقان حکمیت می شمارند.
ابوالحسن اشعری در مقالات الاسلامیین می نویسد :
پس معاویه به توصیه عمروعاص دستور داد قرآن ها را برفراز کردند، در نتیجه سپاه عراق بر علی رضوان الله علیه شورش کردند و از هر تصمیمی به جز قبول حکمیت سرباز زدند .
وی سپس توضیح می دهد که پس از اصرار شدید اهل عراق بر پذیرش حکمیت از سوی حضرت علی (علیه السلام) ، ایشان پذیرفت و هر دو گروه حکم مورد نظر خود را برگزیدند و پیمانهایی از دو طرف گرفته شد ، اما یاران علی (علیه السلام) اختلاف کرده و ایشان را تهدید کردند که اگر به جنگ بازنگردی، ترا رها ، و [با تو] جنگ خواهیم کرد. ... و می نویسد :
پس علی رضوان الله علیه فرمود : من در ابتدای امر ابا کردم ، اما شما جز پاسخ مثبت به درخواست شامیان بر حکمیت را نپذیرفتید ، در نتیجه به آنان پاسخ موافق دادیم و عهدها و پیمان هایی سپردیم ، و اکنون جایز نیست که پیمان بشکنیم .
اما مخالفان مصمم شدند تا حضرت علی (علیه السلام) را خلع کنند و به واسطه
پذیرش حکمیت تکفیر کنند،و بر ایشان خروج نمودند و خوارج نامیده شدند.[18]
در نقل دیگری از صعصعه آمده که پس از طرح حکمیت در صفین، حضرت علی (علیه السلام) خطاب به سپاهیانش فرمود :
اى مردم همواره وضع من و شما آن طور بود كه من دوست مى‏داشتم. تا آن گاه كه نبرد شما را خسته و درهم كوفته ساخت. سوگند به خدا [اعتراف مى‏كنم كه جنگ] عده‏اى از شما را [از ما] گرفت و جمعى را باقى گذاشت، اما [بدانيد] اين نبرد براى دشمنانتان كوبنده‏تر و خستگى آور‏تر بود، من ديروز فرمانده و امير بودم، ولى امروز مأمور و فرمانبر شده‏ام، ديروز نهى كننده و باز دارنده بودم و امروز نهى شده و باز داشته شده‏ام، شما زندگى و بقاى در دنيا را دوست داريد و من نمى‏توانم شما را به راهى كه دوست نداريد مجبور سازم‏.[19]
البته امثال این روایات که نشان می دهد حضرت علی (علیه السلام) با حکمیت مخالف بودند، فراوان است.
ثانیاً : روایات فوق ، نشان می دهد که علت پذیرش حکمیت از سوی حضرت علی (علیه السلام) چه بوده است . موافقان حکمیت چنان شدت عمل نشان دادند که خطرِ درگیری و کشتار در درون سپاه حضرت می رفت. به هر حال، حوادث بعدی نیز به روشنی نشان داد که در سپاه حضرت علی (علیه السلام) ، مخالفانی جدی وجود داشته، تا جایی که حاضر بودند حتی به روی آن حضرت شمشیر بکشند .
پس، این ادعا که: « حضرت علی (علیه السلام) ابتدا پیشنهاد مردم شام را مبنی بر حكمیت قرآن نپذیرفت ... [واین گفته] با مقام شامخ حضرت علی (علیه السلام) سازگاری ندارد.» ادعای موجهی نیست .
ثالثاً : ادعا شده ، مخالف دانستن حضرت علی (علیه السلام) ، با پیشنهاد حکمیت، در مقابل روایاتی كه با سند صحیح و توسط راویان موثق روایت شده است، منافات داشته و اعتباری ندارد.
در پاسخ باید گفت: تنها سندی که در مقاله ی مورد بحث ذکر شده، روایتی است از مسند احمد و مصنف ابن ابی شیبه، که پیشتر بدان اشاره شد. متن روایت چنین است:
در صفین، هنگامی که کشته دادن اهل شام شدت گرفت، معاویه و یارانش به کوهی پناه بردند، پس عمرو عاص گفت: قرآنی را نزد علی بفرست که به خدا قسم رد نخواهد کرد. پس شخصی با قرآن نزد حضرت علی (علیه السلام) آمد و گفت: «بین ما و شما قرآن قرار دارد » و این آیه را خواند: ( ألم تر إلى الذين أوتوا نصيبا من الكتاب يدعون إلى كتاب الله ليحكم بينهم ثم يتولى فريق منهم و هم معرضون)
حضرت علی (علیه السلام) پاسخ داد : آری بین ما و شما قرآن قرار دارد و من نسبت به قرآن اولی از شمایم . خوارج در حالی که شمشیرهایشان را بر گردن نهاده بودند ، آمده و گفتند : ما قدمی به سوی این قوم برنمی داریم، تا خدا میان ما و آنان حکم کند.[20]
در ادامه آمده است:
سهل بن حنیف ماجرای صلح حدیبیه را نقل، و مخالفان را به پذیرش فرمان امیر المؤمنین (علیه السلام) تشویق کرد، سپس حضرت علی (علیه السلام) آتش بس را پذیرفت و [به کوفه] بازگشت و سپاهیان نیز بازگشتند، اما خوارج صف خود را جدا کرده و به حروراء رفتند ...
قرائنی وجود دارد که صحت این نقل را زیر سوال می برد و آن قرائن عبارتند از :
1ـ در همین مقاله آمده:
حضرت علی خواسته مردم شام و معاویه را بهانه‌ای برای نافرمانی و عدم بیعت می‌دانست. لذا با هدف الزام معاویه و هوادارانش به اطاعت از خود، با سپاهی پنجاه‌هزار نفری به سوی شام روانه شد.
آیا منطقی و موافق شأن حضرت علی (علیه السلام) هست که بگوییم در برابر نافرمانی معاویه، سپاهی پنجاه ‌هزار نفری به سوی شام روانه ساخته ، و درگیر جنگی سخت شود که، کشته های فراوانی از آن بر جای مانده، و آن گاه که وقتی سپاه مقابل، در تنگنا قرار گرفت؛ صرفاً با دیدن یک فرستاده ی قرآن به دست که می گوید: « قرآن میان ما و شما حکم باشد .» ، دست از جنگ بکشد !
مگر حکم اولیه ی آن حضرت مبنی بر تجهیز سپاه و اقدام به جنگ ، جز بر اساس قرآن بوده است؟
2ـ در این نقل هیچ اثری از آن ماجرای قطعی که در جنگ صفین رخ داده است، یعنی قرآن بر سر نیزه نهادن سپاه شام نیست. در صورتی که در همین مقاله نیز بر این واقعه، صحّه گذاشته و این چنین می نویسد:
سپس [معاویه] رو به سپاهیانش كرد و گفت : قرآن‌ها را بر نیزه‌ها بسته و بالا ببرید .
3ـ بر اساس این نقل، حضرت علی (علیه السلام) ، پس از آمدن «فرستاده ی قرآن به دست»، به سادگی آتش بس را پذیرفت و به کوفه بازگشت.
این نقل صرف نظر از مغایرتی که با دیگر نقلها دارد، قطعاً صحیح نیست، زیرا مطابق سایر منابع موجود، طبیعی و منطقی است که پذیرش حکمیت، انتخاب حکمین، تصویب توافق اولیه حکمیت و اموری از قبیل آزادکردن اسرا مسائل زمانبر و پرحاشیه ای بود که قبل از بازگشت سپاهیان باید صورت می گرفت و چنین هم شد. نه آن که بلافاصله حکمیت را بپذیرند و به کوفه بازگردند .
جالب است که نویسنده ی مقاله، کاملاً در تعارض با قول مشهور مورخین شیعه و سنّی، ادعا کرده که حضرت علی (علیه السلام) از ابتدا موافق حکمیت بوده وخوارج در ابتدا مخالف آن بودند، سپس به اظهار تعجب از مورخان پرداخته و نوشته: «شگفت اینجاست كه مورخان به این رفتار آشوب‌طلبان كه منجر به شكل‌گیری خوارج گردید، زیاد توجه نكرده‌اند.» !!
در واقع ایشان ادعای بدون سند خود را، با اظهار شگفتی از مورخان، پوشانده است.
تحریف ماجرای انتخاب «ابوموسی اشعری»
در این مقاله می خوانیم:
انتخاب ابوموسی اشعری بر خلاف آنچه در بسیاری از كتب تاریخی شایع است بنا به تحمیل خوارج بر حضرت علی نبوده است.
قابل توجه این که در مقاله، هیچ سندی بر این ادعا که ابوموسی، انتخاب شخص امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بوده ، مشاهده نمی شود.
ما برای پیشگیری از اطاله ی بیشتر کلام، تنها موضوع را به نقل یکی از منابع سه گانه ی این مقاله ، یعنی ترجمه ی فارسی كتاب الخلفاء الراشدون بین الاستخلاف و الاستشهاد (خلفای راشدین از خلافت تا شهادت)، که نویسنده از آن ها به عنوان «کتب گرانسنگ» یاد کرده، ذکر می کنیم، ایشان نوشته است:
حضرت علی (علیه السلام) خواست عبدالله بن عباس را به عنوان حکم و نماینده خود انتخاب کند، اما کوفیان آشوبگر و ناپخته با آن تصمیم او به مخالفت پرداختند و گفتند: عبدالله بن عباس [پسر] عموی توست و او را در باتلاق این فتنه غرق کرده ای!؟ ما می خواهیم ابوموسی اشعری را حکم و نماینده ی خویش بنمایی... حضرت علی (علیه السلام) فرمود : اگر حکمیت عبدالله بن عباس را نمی پذیرید، بگذارید اشتر نخعی را نماینده ی خویش نمایم. گفتند : مگر کسی غیر از اشتر بود که آتش جنگ را برافروخت ... در نهایت حضرت علی (علیه السلام) ناچار شد به نظر اکثریت سپاهیان کوفی که همه پیش از دوستی با حضرت علی (علیه السلام) ، دوستدار انگیزه های قبیله ای خود بودند، تن بدهد و ابوموسی را علیرغم نارضایتی ،به نمایندگی خود قبول نماید.[21]
سرانجام حکمیت
در مقاله ی مورد بحث می خوانیم:
پس از گفت‌وگوهای بسیار، ابوموسی اشعری و عمرو بن عاص در این مورد به توافق رسیدند كه تصمیم‌گیری در مورد خلافت را به اهل حل و عقد و اصحابی كه هنوز در قید حیات هستند و رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلّم) ‌تا هنگام فوت خود از آنان راضی بود، بسپارند، شورایی متشكل از خود حضرت علی، سعد بن ابی‌وقاص، سعید بن زید و عبدالله بن عمر... متأسفانه، برای اجرای موارد مورد اتفاق حكمین ، گام‌های عملی برداشته نشد؛‌ وحاصل گفت‌وگوها و حكمیت آنان، موجب رضایت طرفین قرار نگرفت؛ و بزرگان اصحاب برای انتخاب خلیفه نتوانستند گرد هم بیایند، و اوضاع میان حضرت علی و معاویه همچنان به صورت قبلی باقی ماند.
این مقاله ، مطلب فوق را از کتاب العواصم من القواصم تألیف ابوبکر بن عربی، نقل می کند که او نیز سند را، چنین ذکر کرده: ذكر الدارقطني بسنده إلى حضين بن المنذر[22] در منابع سه گانه ی مقاله نیز، همین مدرک از کتاب العواصم... ، برای ادعای فوق، ذکر شده است.[23]
محقق کتاب العواصم من القواصم محب الدین خطیب در پاورقی، سند این نقل را از قول دارقطنی آورده ،البته منبع این نقل را ذکر نکرده است، درحالی که این سند مشتمل بر افرادی ناشناخته است. افزون بر ضعف سند و انفراد این نقل، ابهامات قابل توجهی نیز در آن هست. از جمله ، در ابتدای نقل آمده:
وقتی عمرو [بن عاص] ، معاویه را عزل کرد، حضین بن منذر در نزدیکی خیمه ی معاویه خیمه زد. خبر که به معاویه رسید، او را طلبید و گفت: از عمرو عاص اخبار ناخوشایندی به من رسیده، نزد او برو و بپرس در گفتگویی که با ابوموسی داشتید، چه تصمیمی گرفتید؟
در ادامه ، حضین از قول عمر و عاص می گوید :
آن چه راجع به حکمیت نقل می شود صحیح نیست، بلکه پیشنهاد ابوموسی، واگذاری تعیین خلیفه به کسانی از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلّم) بوده که حضرت در هنگام رحلت، از آنان راضی بودند.
جالب این که در ادامه ی این نقل ، ذکر نشده که نهایتاً چه تصمیمی گرفته شد ، و تنها پیشنهاد ابوموسی ، از قول عمروعاص بازگو شده است. از طرفی در پاورقی کتاب العواصم... در معرفی « حضين بن المنذر» آمده است : « از خواص حضرت علی (علیه السلام) که همراه ایشان جنگید.» و دیگران ذکر کرده اند که او پرچمدار سپاه امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بوده است.[24] حال چگونه است که، معاویه پرچمدار سپاه حضرت علی (علیه السلام) را مأمور می کند ، تا برای جویا شدن از تصمیمات حکمین ، و سؤال از عمروعاص ، نزد عمرو برود ؟!!
ثانیاً : اگر ادعا شود که عمروعاص، معاویه را عزل کرده است، این کار در نشست حکمین و چند ماه پس از آتش بس در جنگ صفین صورت گرفته، پس دیگر خیمه ای در کار نبوده است !
ثالثاً : در التاریخ الکبیر بخاری ، از قول حضین بن منذر آمده است: «زمانی که معاویه، عمروعاص را از حکومت مصر خلع کرد [نه آنکه عمرو معاویه را عزل کرده باشد] در نزدیک خیمه ی او خیمه زدم ، سپس او مرا نزد عمروعاص فرستاد ...»[25] ملاحظه می شود که دو نقل ، تا چه حد مغایرت دارد !
نقل صحیح درباره ی سرانجام حکمیت
نقل مشهوری در این باره وجود داردکه بسیاری از بزرگان اهل سنت نیز آن را از چند طریق نقل کرده اند ؛ از جمله ابن سعد در الطبقات الکبری (ج4/ص 257) ، دینوری در الاخبار الطوال (ص204) ، ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق (ج46/ص173) ، بلاذری در انساب الأشراف (ص351)، طبری در تاریخ طبری (ج4/ص52) ، ابن اثیر در الکامل فی التاریخ (ج3/ص332) ، ذهبی در تاریخ الاسلام (ج3/ص5498) ، ابن کثیر در البدایه و النهایه (ج7/ص314)
طبق این نقل، عمروعاص و ابوموسی توافق کردند تا امیرالمؤمنین (علیه السلام) و معاویه را خلع نموده، کار انتخاب خلیفه را به مسلمانان واگذارند. ابوموسی ابتدا سخن گفت و نتیجه حکمیت را براساس مذکور اعلام کرد، اما وقتی نوبت به عمروعاص رسید، او گفت:
سخن ابوموسی را شنیدید ، و او یار خود [حضرت علی (علیه السلام) ] را خلع کرد، من نیز علی را خلع و معاویه را بر خلافت تثبیت می کنم . معاویه ولیّ خون عثمان و نزدیک ترین فرد به او و شایسته جانشینی او است.
همچنین طبری در تاریخ طبری ( ج4 / ص42 ) و عبدالرزاق در المصنف ( ج5 / ص463) نقلی آورده اند که ، حکایت از تعیین معاویه به عنوان خلیفه از سوی عمروعاص ، در گفتگوی نهایی حکمیت دارد.
ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق ( ج59/ ص119 ) به سندی دیگر نقل می کند:
میان دو حکم در پنهانی توافقی صورت گرفت، اما عمروعاص بر خلاف آن عمل کرد، پس ابوموسی را پیش انداخت و او علی (علیه السلام) و معاویه را خلع کرد، سپس عمروعاص سخن گفت و علی (علیه السلام) را خلع و معاویه را نصب کرد.
نکـته  ی مورد تأکید ما این است که، نقل حاکی از تصمیم اولیه ی حکمین ، مبنی بر خلع امیرالمؤمنین (علیه السلام) و معاویه، و خیانت عمروعاص در نصب معاویه، اولاً تنها نقل موجود، از جلسه ی نهایی حکمیت است. ثانیاً از طرق متعدد نقل شده و ثالثاً مورد اعتماد بزرگان اهل تسنن قرار گفته و رابعاً قرائنی، صحت آن را تقویت می کند، مانند نصب عمروعاص از سوی معاویه به حکومت مصر، پس از ماجرای حکمیت. به راستی چرا اگر عمروعاص معاویه را خلع کرده و خشم او را بر اساس نقل العواصم من القواصم برانگیخته بود، وی او را در چنین منصب بالایی قرار داد؟ مضاف بر این که نوشته اند شش سال خراج مصر را در اختیار او گذارد و عمرو، از این طریق اموال فراوانی اندوخت.[26]
و یا، بلاذری نقل می کند: ابن عباس به امیرالمؤمنین (علیه السلام) گفت: «من می ترسم معاویه و عمروعاص، ابوموسی را بفریبند، پس مرا به جای او بفرست»... هنگامی که فریب ابوموسی توسط عمروعاص پیش آمد، حضرت علی (علیه السلام) فرمود: « خدا ابن عباس را جزای خیر دهد، او از ورای پرده ای نازک به غیب می نگرد . »[27]
حاصل آن که، مسئله ی «خدعه ی عمروعاص» در خلال ماجرای حکمیت، از نظر نقلی، قوی تر از آن است که بتوان با خدشه ی سندی، آن را مورد تردید قرار داد. کثرت طرق نقل، و قرائن موجود در این موضوع ، آن را به صورت واقعیتی غیرقابل تردید در می آورد .
تلاش بیهوده برای تبرئه ی عمروعاص
چنان که بیان شد مصنف محترم قائل است :
اولاً : « در آن شرایط خلیفه مسلمین تنها امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب (علیه السلام) بود.»
ثانیاً : معاویه و سپاه شام « بیعت با حضرت علی (علیه السلام) را مشروط به مجازات شورشیان گردانیده بودند.»
ثالثاً : با شهادت عمار یاسر و یاد آوردن سخن رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلّم) راجع به او « برای همگان روشن شد كه حق با حضرت علی (علیه السلام) بوده است و همه باید با ایشان بیعت و از ایشان پیروی می‌كردند.»
پس تا همین جا روشن است که پس از شهادت جناب عمار یاسر هرگونه اقدامی ، جز تسلیم شدن به امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) ، تخلف آشکار از حق بوده است ؛ از جمله ، اصل قبول حکمیت از سوی عمروعاص .
مطلبی که جا دارد در این جا اضافه کنیم ، تخلف روشن دیگری از سوی عمروعاص است که نویسنده ی مقاله ، ناچار به قبول آن است . وقتی ایشان تصریح به « مشروعیت خلافت امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب (علیه السلام) » در آن برهه دارد و این که تنها اعتراض شامیان در جنگ صفین ، مربوط به «مجازات شورشیان» بوده است ، پس طبعاً حکمین باید در محدوده «مجازات شورشیان» اظهار نظر می کردند و لا غیر .
این مطلب، به بداهت از معنا و مفهوم «حکمیت» روشن می گردد و نیاز به هیچ دلیل اضافه ای ندارد. پس تأکید نویسنده بر این که حکمین، اقدام به خلع امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و معاویه نمودند ، خود گواه تخلف آنها است .
خوشبختانه یکی از سه کتابی که نویسنده ، از آنها به عنوان منابع گرانسنگ مقاله نام برده، به این مطلب تصریح کرده و می نویسد :
این مسئله میان مورخان، معروف و مورد اتفاق است که اختلاف بین علی (علیه السلام) و معاویه ، موضوع قصاص نمودن قاتلان عثمان بود، چنان که معاویه گمان می کرد علی (علیه السلام) در قصاص گرفتن برای عثمان و کشتن قاتلان او کوتاهی کرده است و به این جهت از بیعت و اطاعت علی (علیه السلام) سر باز زد... و به دلیل نافرمانی او و شامیان ، در نظر علی (علیه السلام) ، آنان خروج کنندگان بر مقام خلافت دانسته شدند ...
به همین جهت است که ابن حزم می گوید :
علی (علیه السلام) با معاویه به دلیل نافرمانیش در سراسر شام جنگید و معاویه نیز هرگز فضل علی (علیه السلام) و شایستگی ایشان بر خلافت را منکر نشد، بلکه اجتهادش او را بدین دیدگاه کشاند که قصاص کردن قاتلان عثمان، مقدم بر بیعت است.[28]
نکته ی جالب توجه ، انگیزه ی مؤلف کتاب فوق الذکر از بیان مطالب فوق است ؛ ایشان مانند نویسنده ی مقاله ، روایات تاریخی حاکی از اتفاق اولیه حکمین بر خلع امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و معاویه ، و تخلف بعدی عمروعاص را مردود دانسته و از این زاویه ، یادآور شده که اساساً اختلافی که حکمین باید به آن رسیدگی می کردند ، قصاص قاتل

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: موضوعات مرتبط: امیرالمومنین علیه السلام، ،
:: برچسب‌ها: نقد و بررسی, حکمیت, جنگ صفین, خلافت, ابو موسی اشعری, عمر بن عاص, فصلنامه امامت پژوهی, جواد علاء المحدثین,
ن : علی حسین زاده
ت : یک شنبه 26 خرداد 1392


محمد بن حسن عسکری (عج) آخرین امام از امامان دوازده گانه شیعیان است. در ١۵ شعبان سال ٢۵۵ هـ.ق در سامرا به دنیا آمد و تنها فرزند امام حسن عسکری (ع)، یازدهمین امام شعیان ما است. مادر آن حضرت نرجس (نرگس) است که گفته اند از نوادگان قیصر روم بوده است. «مهدی» حُجَت، قائم منتظر، خلف صالح، بقیه الله، صاحب زمان، ولی عصر و امام عصر از لقبهای آن حضرت است.